شعر شهادت حضرت عباس (ع)

یا عباس

چونکه دستش ز تن جدا افتاد

لرزه بر عرش کبریا افتاد

آن یدالله فوق ایدیهم

بی علم روی خاکها افتاد

شاه آمد عمود خیمه کشید

یعنی این خیمه از صفا افتاد

آسمان بر زمین رسید وشرر

در دل خون ماسوی افتاد

دست و مشک وعلم شده پیدا

حِرز بازوی او کجا افتاد؟

ناله یجبرئیل می آید

گویی از پای مرتضی افتاد

در دل بیقرار و خون حسین

سوز یک درد بیدوا افتاد

نخل ,آب فرات , نیزه ,عمود

کرد بیدست از رکاب سجود

آسمان واله از شهامت او

کوه مبهوت استقامت او

مانده ام من چگونه بنویسم

شمه ای از غم و مصیبت او

بسکه ناجور بر زمین خورده

متلاشی شده است صورت او

یک نفر بود و یک سواره نظام

لعن برخصم بی مروت او

زیر سم ستور میبردند

تکه تکه ز قدو قامت او

شیر افتاده است و کرکسها

غرق شادی بدور حضرت او

دشمن از او هنوز می ترسد

من بنازم شکوه وهیبت او

زیر کوهی زتیغ و تیر و سُنِین

ناله زد یا اخا حسین حسین

شاه آمد بسوی سقایش

تا نجاتش دهد ز اعدایش

دید در راه پرچم لشکر

خورد ناگه به دست او پایش

خم شد و دستهای او برداشت

بوسه زد بر دودست زیبایش

بوی یاس از شریعه می آمد

دید عباس و جسم رعنایش

از هجوم عجیب تیر و سنان

شده کوتاه قد وبالایش

سر او را گرفت بر دامن

بود عباس و اشک و نجوایش

یکی از پلکهای خود وا کرد

اینچنین شاه را منادا کرد

کاش جسمم به خیمه ها نبرید

سوی زینب ز من ندا نبرید

کودکانت هنوز تشنه لبند؟

خبر قطع این رجا نبرید

کاش این مشک پاره پاره ی من

بسوی دخترت شما نبرید

وای خاکم به سر به ام بنین

پیک ناکامی مرا نبرید

بندبند تنم فدای سرت

تن من با قد دو تا نبرید

علم مرا به خاک اندازید

علم مرا زنینوا نبرید

تیر ازچشم من جدا مکنید

نیزه های شکسته را نبرید

این سخن گفت و جان به جانان داد

علم افراز کربلا افتاد

مجید خضرایی

 

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

‫4 دیدگاه ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا