شعر مدح و مناجات امام زمان (عج)

وصل و هجران

نمی خواهد مرا آن‌ یار که دنیاست خواهانش
همان که کشته ما را ماجرای وصل و هجرانش

از آن روزی که فهمیدیم..،صحرا خیمه‌گاهِ توست
همیشه غبطه میخوردیم بر ریگ بیابانش

دل مجنون شکست و قصه ی لیلی زبانزد شد
همیشه رسم عشق این بوده..؛عاشق داده تاوانش

قفس یا قصر؟! فرقش چیست وقتی یار آنجا نیست
زلیخا هرکجا یوسف نبوده..، بوده زندانش

همین آشفته‌حالی‌ ها نیازِ وصل معشوق است
پشیمان می شود هرکس نمی گردد پریشانش

برای رزق گریه..،چشم‌پوشی کن ز مالِ غِیر
که ابری این چنین پایان نخواهد یافت بارانش

حضور تو میان شهرِ ما حاشا نمی گردد
کدامین سنگ‌فرشِ کوچه خواهد کرد کتمانش؟!

کمال عقل یعنی فقر..،یعنی سائلت‌بودن
که ما هر کس گدایت نیست میخوانیم نادانش

غریبِ بی محلّی‌ها! تو هم مثل حسن هستی
همان مردِ کریم کوچه ها..،جانم به قربانش

امیدِ آخر هر بچّه‌شیعه،چادر زهراست
برای اینکه برگردی گره خوردم به دامانش

تو را جان همان پهلو‌شکسته..،زودتر برگرد
همان خانم که میخِ داغِ در افتاد بر جانش

فقط ای کاش آتش صورت او را نمی سوزاند…
میان آن ‌همه شعله گمانم نیست امکانش

بردیا محمدی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا