شعر ولادت حضرت زهرا (س)

یا زهرا(س)

نورِ تو تا رسید به بامِ دیارِ عرش
خورشید را نِشاند به روی مدار عرش

در “فاطمه” جمال خدا دیده می شود
آئینه ی نبی شده آئینه‌دار عرش

ذکرِ تو شغلِ دائمیِ جبرئیل هاست
تسبیح نامِ “فاطمه جان” است،کار عرش

نه حضرت رسول..،نه حیدر..،برای تو
“لولاک” را نوشته خداوندگارِ عرش

با ربَّنای تو دو ستون آفریده تا
از این طریق حفظ شود ساختار عرش

جانم به میوه ای که بُود بابِ میل تو
آن میوه ای که نام گرفته :”اَنارِ عرش”

گفتند:انبیای خدا هم پیاده اند…
آن دَم که روز حشر تویی تک سوار عرش

ما را به سقفِ “قصرِ بهشتی” نیاز نیست
کافی است چادر تو شود سایه‌سار عرش

بعد از هجومِ کوچه خدا حُکم کرده است
دیگر به دامنت ننشیند غبار عرش

در گوشه ی بهشت،تنورِ تو روشن است
مشغول طبخ نان شده ای ،”خانه‌دارِ” عرش

شُکر خدا به دستِ تو ظرف غذای ماست
شُکر خدا که نان تو در سفره های ماست

خندیدی و خدا همه را شادکام کرد
غم را برای اهل غمِ تو حرام کرد

با تو گشود بابِ توسل به خویش را
در حقِّ خلق،لطف خودش را تمام کرد

قبل از تو سهم دخترکان سنگ قبر بود
نور تو این معامله را بی دوام کرد

زنده به گور کرد وجودِ تو “جهل” را
دیگر عرب به شأن زنان احترام کرد

فهمیده ایم حدِّ مقام اَت قیامتی است…
وقتی رسول پیش قدومت قیام کرد

با “بَضعَهُ النَّبیِ” خودش ختم مرسلین
در بابِ جایگاهِ تو ختم کلام کرد

هم مادر رسولی و هم دختر رسول…
باید که سجده را به کدامین مقام کرد؟!

روح الامین به لفظِ “علیکِ” تو دلخوش است
هرگاه رو به خانه ی امن ات سلام کرد

وللهِ یک شبه همه ی آن یهود را
این چادر تو بود،مسلمان‌ِ تام کرد

از قصه ات حکایتِ ایمان درست شد
با گردوخاک چادرت انسان درست شد

روح تو خلق شد،قَلَمی “هَلْ أَتَا” نوشت
دستت بلند شد،مَلَکی رَبَّنا نوشت

“پرده نشین آل نبی”..،لوحِ کردِگار
قُربِ تو را برابر قُربِ خدا نوشت

تنها سه آیه سهم تو از قِصّه ی خداست
امّا چِقَدر شرح بر این ماجرا نوشت

معراج ،ابتدای رسیدن به فیضِ توست
این را رَسول ، سَردرِ غارِ حرا نوشت

عیسی اگر که کور شفا داده..،با یَقین
بالای نسخه ذکر شریفِ تو را نوشت

ذُرّیه ی تو را که خدا “پادشاه” خواند
ذرّیه ی مرا همه از دَم “گدا” نوشت

حالِ تو را مدیحِ “علی” خوب می کند…
باید به خاطر دلت از “مرتضی” نوشت

ذکر تو شیعیان تو را پایبند کرد
ما را علی علیِ تو از جا بلند کرد

دروازه ی بهشت غلامِ دَرِ علی است
افلاک تشنه ی نمِ چشمِ ترِ علی است

رازِ نهان خلقت این خاک “مرتضی” است
سِرِّ تمام کُون و مکان در برِ علی است

دستی بلندتر ز یدالله دیده ای؟!
بالاتر از تمامی سرها سرِ علی است

در صدر شاهکارِ رشادت هنوز هم
فَتحُ الفتوحِ معرکه ی خیبرِ علی است

امّا پناه حیدر کرّار “فاطمه” است
بانوی آب و آینه ها،سنگر علی است

با بودنش به جوشنِ جنگی نیاز نیست
جوشن کبیرِ او زره پیکر علی است

عمری برای عُمر کمش گریه می کنیم…
هِجده بهار، نُه نَفَسَش ،همسر علی است

این یاس را چگونه عدو زیر پا فِشُرد!
این لاله ی کبود ، گُلِ پرپر علی است

در گُر گرفت..،میخ کج از شرم سرخ شد…
پِی بُرده بود بال و پر دلبرِ علی است

او باغ لاله کاشت..،بگو وای مادرم
او بار شیشه داشت..،بگو وای مادرم

  بردیا محمدی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا