شعر مصائب اسارت كوفه

می‌کشم منت

چه‌کنم این‌قدر احسان و محبت را باز
تابه‌کی شکر کنم این‌همه نعمت را باز
رزق‌من تربت اصل تو نگردید حسین
می‌کشم منت جاروکش هیئت را باز

من اگر گریه به غم‌های تو آقا نکنم
خویش را در دل زهرا به‌خدا جا نکنم
پدرم خادم‌تو، مادر‌ من خادمه‌ات
ناخلف باشم اگر نوکریت را نکنم

دلم از روز ازل تنگ تو بوده‌است حسین
به لبم ذکر تو، آهنگ تو بوده‌است حسین
در صف سینه‌زنان این‌همه سال از عمرم
آن چه بر سینه زدم سنگ تو بوده‌است حسین

ای که در آینه‌ی جام بلا رب دیده
خمره‌ای از شرر و داغ لبالب دیده
دیده‌ای تو تن صد‌پاره‌ی اکبر اما
کس ندیده‌است به‌خود آنچه که زینب دیده

پای‌نی دیدن حال سر تو پیرم کرد
روی‌نی، وضعیت حنجر تو پیرم کرد
در مسیری که سرت را همه با سنگ زدند
پیری زودرس دختر تو پیرم کرد

تو شرار دل افروخته را می‌فهمی
چون خودت سوخته‌ای، سوخته را می‌فهمی
ای که نی پیرهنت را به تنت دوخته است
به تنم پیرهن دوخته را می‌فهمی

امیر عظیمی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا