شعر شهادت حضرت ام البنين (س)

اُم‌ُّالْقَمر

پرواز کرد، علقمه را؛ با پری که نیست
یک مشک اشک داد، به آب‌آوری که نیست

با بیرقِ سیاهِ شب اُم‌ُّالْقَمر گریست
آخر در آسمان؛ قمرِ دیگری که نیست

مقتل از آتشِ در و مادر شروع شد
از مادری که بود، به پشتِ دری که نیست

سر را گذاشت، روی زمین؛ آی گریه کرد
دَم را گرفت، از دَمِ نوحه‌گری که نیست

در روضه تا دو دست علمدار، شد جدا
دستی کشید روی سرِ او؛ سری که نیست

هَلْ‌مِن‌مُعین؛ نگفت، بیا امِّ‌بی‌بنین
اما دوید، با همه‌ی لشکری که نیست

وقتی به قتلگاه، رسید آی ضجّه زد
جای برادر و پدر و؛ مادری که نیست

می‌گفت، بچه‌هام، فدای سرت حسین
اصلا فدای تو نفسِ آخری که نیست

با گریه‌ی رباب، دلش باز هم شکست
شرمنده شد برای علی‌اصغری که نیست

رضا قاسمی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا