شعر مصائب اسارت كوفه
بال و پرم شکست
زندان کوفه بود که بال و پرم شکست
از طعنه ها دوباره دلِ مادرم شکست
تسلیت عزای تو بر ما حرام شد
زندان کوفه بود که صبرم تمام شد !
هشتاد و چار کودک و زن لشکرم شدند
عباس های دور و بر معجرم شدند
پاییزها به یاد بهارم گریستند
زندانیان به حالِ وقارم گریستند
محبس کجا و منزلت این حرم کجا !؟
محبس کجا و این حرم محترم کجا !؟
پشت سر قبیله ی ما حرف می زدند
از قیمت سر شهداء حرف می زدند
وحید قاسمی