خور شید شد سوار فلک بی قرار رفت
ازمرکب امید پدر شهسوار رفت
می ریخت برگ و بر زدرختان سبز پوش
آمد ز راه باد خزان تا بهار رفت
اشکی بدل به خون جگر شد قدم قدم
روح زلال از بدن چشمه سار رفت
خلقا و منطقا گوهر ناب خلق بود
گنج عیان زکیسه این روزگار رفت
مانند تیر پر زده از چله کمان
شمشیر قامت آخت و چون ذوالفقار رفت
خود از سر سپاه ز سیر قدش فتاد
تا بین دشت آن قد چون کوهسار رفت
میدان همه قلمرو ابرسیاه بود
تا آفتاب سرزد و دشمن کنار رفت
از موی و روی او شده گم صبح و شام کفر
در بین دشت جلوه ی لیل و نهار رفت
مانند سیل حمله او لشگری شکافت
از میمنه به میسره با اقتدار رفت
با شعله های تیغ علی روح دشمنان
ازتن فرار کرد وشبیه شرار رفت
از گرد باد تیغ علی در امان نبود
هرکس رسید تا به فلک چون غبار رفت
تا که ز رعد و برق عمودی فلک شکافت
تاب از قرار دامن آن بی قرار رفت
کوچه برای پیکر او دشمنش گشود
بی اختیار در وسط نیزه زار رفت
خورشید در محاصره ابر تیره بود
باران شروع گشت و تنش زیر بار رفت
تیغ و عمود و نیزه ومقراض و سنگ وچوب
در قتل او هر آنچه بگویی به کار رفت
دست از تن علی نکشیدند دشمنان
هر سوی چون ستاره ی دنباله دار رفت
باران نیزه دُرِّ نجف نه عقیق ساخت
از دست تکه تکه آن خوش عیار رفت
هر کس رسید برگی از آن گل ربودو برد
آنگونه که دگر اثر از گلعذار رفت
بر پاره های او ننهد تا قدم حسین
زانو کشید و دروسط لاله زار رفت
وقتی که دست پا زدنش را به چشم دید
بی اختیار جان وی از اختیار رفت
تغییر کرد میوه جان حسین ,آه
آمد شبیه سیب ولی چون انار رفت
باصد هزار چشم ببیند مگر حسین
بازآن تنی که زیر سنان بی شمار رفت
ناچارشد به خاطره دل خوش کند , فقط
چندین پر از علی به حرم یاد گار رفت
موسی علیمرادی