شعر مناجات با خدا

به اختیار خود از اختیار افتادم

گناه کردم و از چشم یار افتادم

قساوت آمد و روزی گریه ام را برد

 شبیه مرده شدم یک کنار افتادم

فریب خورده ام از طول آرزوهایم

ز روی جهل در این چاه تار افتادم

گناه و معصیتم آبروی من را برد

کنار اهل دل از اعتبار افتادم

هزار شکر همیشه میان راه خطا

به دام رحمت پروردگار افتادم

خدا کند که ببندد مرا کنار خودش

اگر دوباره به فکر فرار افتادم

هوای باده ی انگور حیدری دارم

دلیل دارد اگر که خمار افتادم

فقیر نان حسینم, خوشم که یک عمر است

به پشت خانه ی این سفره دار افتادم

دوباره روضه ی زینب, دوباره کرب و بلا

دوباره یاد غم آن دیار افتادم

برادرم تو نبودی و یکه و تنها

میان خنده ی چندین سوار افتادم

هزار و نهصد و پنجاه زخم خوردی و من

هزار و نهصد و پنجاه بار افتادم

چقدر رأس تو بر نی دل مرا خون کرد

چقدر پشت سر نیزه دار افتادم

محمد جواد شیرازی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا