شعر مصائب اسارت كوفه
خون گلوت
خون گلوت می چکد از نیزه ی سنان
داده چه کس شبیه تو اینگونه امتحان
تا طعن خارجی نگدازد تن مرا
ای قاری شکسته سرم سوره ای بخوانبرگشته از تنور، چه آشفته مو شدی
آشفته است مثل سرت کل کاروان
لبخند حرمله به رباب است باز، چون
در خواب هم دو دست خودش می دهد تکان
مانند ماه سوخته بر نیزه ای و من
سر میزنم به چوبه محمل چه ناگهان…
بر نیزه هم غریبی و هی سنگ می خوری
زینب فدای غربت تو ای حسین جان
ای کاش نیزه دار تو نرود سمت اکبرت
چون قد نیزه چون کمرت می شود کمان
زخمی عمیق بر جگرم چنگ می زند
زخمی شده است معجر خاکی دختران
حسن کردی