شعر شهادت امام كاظم (ع)
زنده به گور
زندان نَمور و تَنگ، در اینجا هوا که نیست
ظلم اینقَدَر، به جسمِ نحیفم روا که نیست
بوی غریبی ام همه جا را گرفته است
سَر می کنم به خلوتِ خود، آشنا که نیست
قبرِ مرا به قَعرِ سیَه چال کَنده اند
کارِ یهودیانِ ستمگر، وفا که نیست
زنده به گور می شوم و دَم نمی زنم
کارم شبانه روز، به غیر از دُعا که نیست
از خانواده دورم و در غربتم اسیر
معصومه ام که نیست کنارم، رضا که نیست
بهتر که در مدینه بمانند دختران
این حَبس جای آمدنِ بچّه ها که نیست
وقتی که زردیِ کفِ دستم طبیب دید
گفتم به ناله؛ “مرگِ کسی را دوا که نیست”
هم خوردم آب و هم سرِ من روی نِی نرفت
اینجا که کُشته اند مرا، کربلا که نیست
این هفت تا کفن، همه ی روضه ی من است
جای کفن، روا به تَنی بوریا که نیست
رضا رسول زاده