زودتر آمدهام زودتر احسان بکنی
اول صبح نگاهی به گدایان بکنی
باز هم روز سه شنبه شدهام مهمانت
رسم این است پذیرایی مهمان بکنی
روحِ من از بدنم, جانِ تو بیمارتر است
آمدم گریه کنم تا که تو درمان بکنی
بی تو در زندگی ما اثری از دین نیست
باید این بار مرا از نو مسلمان بکنی
آن قدر مردم این شهر به تو بد کردند
تا که مجبور شدی رو به بیابان بکنی
تا نمردم برس داغ به قلبم نگذار
نکند نام مرا مرده ی هجران بکنی
بارم افتاد زمین از تو خجالت زده ام
میشود لطف به این سر به گریبان بکنی
روضه ی عمه به پا شد نظری کن آقا
دیده را باید از این مرثیه گریان بکنی
دختری گم شده از گم شدنش میترسد
کمکی کاش به این طفل هراسان بکنی
گریه میکرد به چشمان ترش خندیدند
به کبودی روی بال و پرش خندیدند
سید پوریا هاشمی