ستاره و نور
کاروانی پر از ستاره و نور
کاروانی پر از عزیز خدا
کاروانی رسیده از مکه
کاروانی رسیده از بالا
کاروانی پر است از حیدر
کاروانی پر است از زهرا
کاروانی ست خسته از مردم
کاروانی ست خسته از دنیا
کاروانی به سمت آزادی
کاروانی که دور از غم ها
ذکرلبهایشان همین آیه ست
قلاعو ذو به رب کرب و بلا
پا به روی زمین کرب وبلا
می نهند عرشیان قدم به قدم
مشکهاشان همه پر از آب است
لب آنها پراست از شبنم
سمت یک محملی چه با عجله
میروند این عشیره هاشم
محملی پر ز نور زهرائیست
روی آن شاه بانوی عالم
بانوئی با جلال با جبروت
بانوئی بهتر از دوصد مریم
دورتادور او بنی هاشم
پایاو روی زانوی سقا
پای خود را به روی فرش نهاد
آن زنی که فقط قمر طلب است
کیست او که میان این صحرا
چون علی شیر هاشمی نسب است
کیست او که تمام قافله را
خیره کرده و ذکر روز و شب است
صد هزار آسیه هزاران سال
پیش او؟ نه, هنوز هم عقب است
او گل فاطمه عزیز علیست
زینب است و عقیله العرب است
پابه روی زمین همین که گذاشت
دلاو را گرفت این صحرا
دل او بهر مادرش تنگ است
او هوای مدینه را دارد
زینب اینجا ندارد آرامش
چشم او بی قرار می بارد
لشکری که نشسته در آن سمت
قلب او را فقط می آزارد
او که می داند عاقبت باید
هستیش را به جای بگذارد
میرود کهنه پیرهن را که
دادهمادرز خیمه می آرد
پیرهنرا نگاه میدارد
تارسد ظهر روز عاشورا….
جواددیندار