شعر شهادت حضرت عباس (ع)

ریخت آبروی آب

امان نداده امان نامه های دشمن را
که آب کرده درون نیام، آهن را
 
نخواست جنگ کند آنچنان که میل اش بود
که او نخواست در این راه، صحبت من را

به غم دچار شود هرکه عشق را فهمید
به شب دچار شود هرکه روز روشن را…

تو کیستی که چنین عاشقانه بخشیدی
به دست دسته ی پروانه، دشت سوسن را

نگو دو دست پر از آب کرد و ریخت به خاک
که لحظه ای نکند فکر آب خوردن را

 رها نکرد علم را، رها نخواهد کرد
غیور کی بدهد دست غیر، میهن را

به دشت هر خبری هست دور خیمه توست
مرو که می بری از خیمه گاه، مامن را

مرو که گله ی گرگ است رو به روی حرم
گمان مکن که بفهمند حرمت زن را

امید داد به طفلان که باز خواهم گشت
به حالتی که نبینند، بست جوشن را

رفیق نیمه ی راه است، دست نیم شده
روا نبود که تنها گذارد این تن را

به دست هات بگو تن قفس برای من است
به باد می دهم اصلا وبال گردن را
 
و ریخت آبروی آب، قطره قطره به خاک
گرفت آتش رعدی امان خرمن را

به سر بیافت، که آغوش فاطمه باز است
اگر چه دست نداری، بگیر دامن را

مصطفی نصیری

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا