شعر شهادت حضرت مسلم (ع)

غریبم یا حسین

شد خمیده ساقه ام برگ و بری باقی نماند
شد امیدم ناامید و باوری باقی نماند
غرق در اندوه و غم هستم برای مسلمت
جز خجالت ، غیرِ چشمانِ تری باقی نماند
هیچ کس اینجا محلّی به سفیرِ تو نداد
خانه ها را یک به یک رفتم، دری باقی نماند
پشتِ من خالی شده خیلی غریبم یا حسین
غیر طوعه هیچ یار و یاوری باقی نماند
آنقَدَر شمشیر های نو سفارش داده اند
دستِ خالی بینشان آهنگری باقی نماند
با لبِ خونی سلامت می دهم مولای من
کن حذر از کوفه حرفِ دیگری باقی نماند
از بلندی آنچنان محکم مرا انداختند
خُرد شد هر استخوانم پیکری باقی نماند
کوچه به کوچه حسین جان پیکرم روی زمین
شد کشیده آنقَدَر برگ و بری باقی نماند
سخت باشد پیش تو مسلم سرافکنده شود
خوب شد که روی این پیکر سری باقی نماند…
مهدی شریف زاده

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا