شعر شهادت اميرالمومنين (ع)

كوفه من رفتم

می چکد خون دلم از ساغری که سوخته
میلِ به پرواز دارم با پری که سوخته

اشتیاق وصل دارم آه آه دوری ام
هی زبانه می کشد از حنجری که سوخته

با کمی از خون فرقم …بسم رب الفاطمه
می نویسم انتهای دفتری که سوخته

از جنان داردصدایم می زند صدیقه ام
چشم بر راهست با پلک تری که سوخته

خون دو سه روز از سر و دوماه. از سینه چکید
باخت پس شمشیر از میخ دری که سوخته

من هوای فاطمه دارم وگرنه زخم سر
(خوب می شد)باشمیم معجری که سوخته

کوفه من رفتم ولی دل ناگران زینبم
سوی تو می آید او بالشگری که سوخته

کاش بعد از من تنور خانه ات خاموش بود
سوخت جانم را دم رفتن سری که سوخته

می رسد روزی که می آید به اینجا دخترم
با زنان زار و چندین دختری که سوخته

می رسد روزی که می آید ولی در کار زار
معجرش سوغات رفته روسری که سوخته

می روم اما مرا این غصه قاتل می شود
دور ناموس علی پرُ از اراذل می شود

سعید توفیقی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا