شعر شهادت امام جواد (ع)

ولدی

ولدی

منکه آمد به لب از زهر هلاهل جانم
نهمین نور خدا و پسر سلطانم

این خودش درد بزرگیست برایم که شده
یار همخانه ی من قاتل وزندانبانم

دست وپا میزنم و مادرمن میبیند
ناله ی یا “ولدی”شعله زده بر جانم

رمقی نیست که حتی به هوای نظری
صورتم را به سوی فاطمه برگردانم

تشنه لب در وسط حُجره به جدم گفتم
“کاهش جان تو من دارم و من میدانم”

که چه کرده ست غریبانه عطش با جگرت
سوخت مثل تو سراپا همه ی بنیانم

دور تو هلهله کردند، همه رقصیدند
منهم آتش زده از هلهله ی شیطانم

وقت تشییع تن خسته ی من تاسر بام
کرد اصابت به لب پله، لب و دندانم

جرمم اینست جگر گوشه ی زهرا هستم
شد در این حال،جوانمرگ شدن تاوانم

عالیه رجبی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا