ظرف خالی دوباره پر شده است
آسمان از ستاره پر شده است
هر دو چشمِ ستاره ِبارانم
ازشعف؛ از نظاره پر شده است
همه ی شهر گوششان امشب
از اذان مناره پر شده است
برگ برگ تمام دفترم از
غزل و چارپاره پر شده است
یادت افتاده ام که این گونه
شعرم از استعاره پر شده است
نوبت شعر خوانی من شد
سالن جشنواره پر شده است
من به نامت شروع خواهم کرد
به مقامت خضوع خواهم کرد
به گدایی همین که چیره شدیم
به شب آسمان که خیره شدیم
ناگهان نوری از خدا آمد
ساکن گوشه ی جزیره شدیم
همه از دوری قمر بوده
اگر اینگونه تار و تیره شدیم
لطف زهرا به ما رسیده که ما
نوکر ساقی عشیره شدیم
نذر بی دستی اباالفضلش
بسته ی دست دستگیره شدیم
نفسی یا اگر حیاتی هست
از دم توست التفاتی هست
آسمان زیر دست دستانت
ماه و خورشید هردو مهمانت
نه فقط شیعه,ارمنی هم شد
شامل سفره های احسانت
هرکسی میخورد گره کارش
به تو رو میزند – به قربانت
چقدر کشته مرده داری تو
آذری ها چه قدر میخوانت
وقت رزمت پر از حماسه و شور
به به از این خروش و طوفانت
گیسویت را به روی شانه بریز
که شوم باز هم پریشانت
در امان نیست دشمنت هرگز
از رجزهایِ تیغِ بُرّانت
عجبی نیست از دلاوری ات
همه ی دشت گشته حیرانت
به مصاف تو هر که می آید
می زند جا ز ترسِ پیکانت
پدر مشک ,صاحب دریا
السلام علیک یا سقا
حس خوب پریدن پرها
آسمان همه کبوتر ها
اوج فهمیدن من و مایی
ای تو بالاتر از فراتر ها
ای قیامت نمایی از قدّت
باعث رویش صنوبرها
حاجت پشت هر در بسته
ای کلید تمامی درها
گره کور مادرم با توست
ای مجیب تمام مضطرها
بانی سفره های نان و پنیر
آش نذری دست مادرها
از تبار دلاوران عرب
از نژاد امیر خیبر ها
پسر ذوالفقار صفین و
پدر رزم مالکْ اشترها
تیغ تو تا نیامده بخشید
خاتمه بر تمامی شرها
معنی لا فتایی یا عباس
دومین مرتضایی یا عباس
جذبه ی دلبری تو غوغاست
فن عاشق کشی تو زیباست
نفسی هم قدم شدن با تو
آرزوی اهالی بالاست
رسم مردانگی تو مَثَل است
ادبت هم زبانزد دنیاست
مشک خالی تو جواب همه است
لب ِ خشک تو حسرت ِ دریاست
زهره ها را درید نعره ی تو
رعد و برق نگات… واویلاست
اذن میدان نداشتی ورنه
هنر تو حماسه در هیجاست
آه از آن زمان تلخی که
دید ارباب دور تو بلواست
بین یک مشت کوفی بی رحم
سر سردار لشکرش دعواست
خوش بحالت که لحظه ی آخر
سر تو روی دامن زهراست
آنکه میخواستی سرت آمد
فاطمه جای مادرت آمد
محمدحسن بیات لو