یا ولی الله
اشک را از چشمهسارِ دیدۀ تر میکِشم
دارم از اندوه تو آهِ مکرر میکشم
من به تلخی فراقت سخت عادت کرده ام
جام زهرِ دوریات را شب به شب سر میکشم
خیمهات را در بیابانها تصور میکنم
چادر تنهایی ات را بین دفتر میکشم
بارها این شهر را گشتم، کسی فکر تو نیست
بار عشقت را خودم بی یار و یاور میکشم
نَفْسِ من راه تَنَفُّسکردنم را بسته است
هرچه دارم میکشم از این ستمگر میکشم
معصیت مانندِ من پشت کسی را تا نکرد
در جوانی رنج پیری را فراتر میکشم
روح تو از دست سهلانگاریام آزار دید
روی قلبت با همین اعمال، خنجر میکشم
غالباً سردرگمیهایم به هیئت میرسند
منت اربابها را مثل نوکر میکشم
آرزو دارم ببینم خطبهخوانی تو را
در خیالاتم تو را بالای منبر میکشم
مستمند مهربانی تواَم، رَدَّم مکن…
کاسۀ خالی خود را تا دمِ در میکشم
اوج خوشحالی من لمس نوازشهای توست
سر که بگذارم به روی شانه ات، پر میکشم
هر زمان بد میشوم، زهرا درستم میکند
در گرفتاری، خودم را سمت مادر میکشم
حسرت لبهای من خرمای نخل مرتضیست
سفرهام را در میان باغِ حیدر میکشم
من خدا را در شبستان نجف حس میکنم
رو به ایوانِ طلا اللّهُ اکبر میکشم
کُشتۀ عشق حسینم، کربلا دفنم کنید
لااقل بر روی نعشم خاک دلبر میکشم
جانِ بانویی که گیر افتاد پشت در، بیا…
داغ او را در دلم تا روز محشر میکشم
قنفذِ بی چشم و رو میگفت: ای زهرا ! ببین
با طنابم پهلوانِ جنگ خیبر میکشم
بردیا محمدی
