کبوترِ دل من پر زده به سوی خراسان
که آب و دانه یِ خود را بگیرد ازخود سلطان
صدای زائر خسته به گوش شاه رسیده
من آمدم که پناهـم شود امیر غریبان
بهشت حق شده معنا در این رواق که چشمم
به لطف حق گِره خورده به برق گنبد و ایوان
دخیل پنجره فـولاد آستان رئـوفم
بیا و جام وصالت به کام تشنه بنوشان
شنیده ام که برات زیارت است رضایت
بزن حواله ام امضا دل شکسته نسوزان
به ناله های شب عمه زینب تو قسم که…
رسیده جان به لبم از فراق و دوری و هجران
بگو بهار زمانه قـرار سینـه بیاید
کویر خشک دلم را ببر به محضر باران
حسین ایمانی