شعر عيد غدير خم

آفتابِ غدیر

آفتابِ غدیر

لم داده ام به تکیه گه “لن ترانی” ات
من سخت راحتم که ندارم نشانی ات

اول تو از پیاله ی هستی چشیده ای
ما نیز می خوریم زجام دهانی ات

عکس مرا بگیر و ببر تا درخت سیب
ای روح آب, من به فدای روانی ات

در لیله المبیتِ دلم, زخم کم بزن
شانه مزن به گیسوی عنبر فشانی ات

وقتی به فتح مکه رسیدی مرا بکُش
با ذوالفقار نه, به لبِ ذوالمعانی ات

احمد به آفتابِ غدیرت رسیده است
ای باغ من, فدای پیمبر رسانی ات

لفظی بریز و آینه ها را تکان بده
محشر کن ای کلام تو عالم تکانی ات

در پیری ات به جای خدا تکیه می کنی
وقتی رَوی به دوش نبی در جوانی ات

ما سُرمه می خوریم, اگر منبری تویی
ما ترمه می شویم و عبای یمانی ات

قدِّ تو گر چه چون پسرانت بلند نیست
پیداست رفعت تو از این “مهر”بانی ات

خورشیدبان تویی که به زهرا مراقبی
ای من فدای مهر تو و مهرَبانی ات

تو صیغه ی اُخُوَّت ما را به خود بخوان
در رکن کعبه یاد اویس یمانی ات

قنبر به خود لیاقت قنبر شدن نداشت
افتاد بین جذبه ی قنبر کشانی ات

دلها ترک ترک شد و باران نمی زند
پس کو عصای موسَوی ابر رانی ات؟

در صورتم دو برکه هویداست با علی
یعنی منم همیشه غدیر نهانی ات

بگذار تا برات سر و دست بشکنیم
هر چند دستمان نرسد بر گرانی ات

رو کرد مصطفی ورق آخرین خویش
احمد! فدای آن ورق امتحانی ات

تو روی دست آمده ای پس میا به زیر
رو دست خورده اند رفیقان جانی ات

تو کوهی و به دوش خودت کاه می کشی
بار مرا ببر به همان کهکشانی ات

حیف از تو که به روی زمین پای خود نهی
بالا مکان بمان به همان لامکانی ات

منبر چو شد برای تو دست رسول عشق
نوبت رسید بر نوه ی ارغوانی ات

آمد علی اصغر و معنی شکفته شد:
من هم علی شدم که کنم هم عنانی ات…

 محمد سهرابی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا