شعر شهادت حضرت رقيه (س)

دیدم پدر نیست …

از هوش رفتم پا شدم دیدم پدر نیست

آنکس که من دردانه اش بودم دگرنیست

دیدم همه شمعند در تاب و تب او

اهل حرم جمعند دور مرکب او

رفتم بگفتم ذوالجناحا باب من کو

جبریل با من ناله زد ارباب من کو

دیدم همه کروبیان در ناله هستند

در بین گودالی پی یک لاله هستند

ناگاه عطر زلف تو آمد عجب بود

گیسوی تو در دست یک مرد عرب بود

دیدم ولیکن راس تو پیکر ندارد

دنیا هنوز این صحنه را باور ندارد

دیدم ز مقتل می رسد آوای زاری

کِی دلربای من مگر مادر نداری

لبهای تو همچون کویری پر ترک بود

من گریه می کردم جواب من کتک بود

بابا به حالم ذوالجناحت گریه میکرد

آنقدر سر زد بر زمین تا از غمت مرد

این اسب سیمرغ وفای عالمین است

این اولین قربانی بعد از حسین است

اسب سفیدت یالهایش رنگ خون داشت

یک شیه زد , نالید و سر بر خاکبگذاشت

بابای من سازد گلستان بین آتش

با گوشه ای از گرد پای ذواجناحش

مجید خضرایی (دعبل)

 

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا