شعر شهادت امام كاظم (ع)
آه من
همین که آه من از قلب محزون می شود پیدا
چنان بغض گلو با اشک ، افزون می شود پیدا
دلم تا یاد آن داغ جگر سوز تو می افتد
برای مرثیه هر بار مضمون می شود پیدا
هزاران سال اجدادم زداغت گریه می کردند
غمت رازی ست دیرینه که اکنون می شود پیدا
برایت اشک می ریزم همان آب زلالی که
شبیه شیشه ی تنگی ز بیرون می شود پیدا
چه زخم کهنه ای در سینه پنهان کرده ای اما
مدام از زیر این زنجیرها خون می شود پیدا
غریبانه ، شبانه، تکه ای چوب و تنی اما
سحر خورشید از زندان هارون می شود پیدا
هادی ملک پور