شعر شهادت حضرت زهرا (س)

آه

آه از غمی که هست و ز غم پروری که نیست
ازسنگری که هست و ز هم سنگری که نیست

طفلان من به نان وغذا لب نمیزنند
گیرم که سفره پهن شده ،مادری که نیست

زینب نشسته اشک مرا پاک میکند
کوثر شده به جای همان کوثری که نیست

شستیم خون مانده به دیوار را ولی..
از خاطرم چگونه رَوَد آن دری که نیست؟

آه ای مغیره ، بد زن من را لگد زدی
حالا فقط علیست و آن همسری که نیست

من در اتاق سوم و هفتم گرفته ام
دراین محل برای توچشم تری که نیست

از من حسین قول زیارت گرفته است
ازدیدن تو آرزوی بهتری که نیست

وقتی تو و حسین نشستید در تنور
زینب نشسته چشم ب راه سری که نیست

یک روز داغ چادر خاکی مرا شکست
یک روز هم مصیبت آن معجری که نیست

سید پوریا هاشمی

حسین قربانچه

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا