احلی من العسل
می نویسم سرخ تا با خونِ خود یاری کنی
آبِــرویم خـــوب بــایـــد آبِــروداری کنــی
نامه ام در کربلا تضمینِ میدان رفتن است
پاسخِ خیرِ عمــو را می شود ” آری ” کنی
خواهشِ شمشیرِ من صُلح است امّا خویشِ من
در دلِ میــدان مبـــادا خویشــــتن داری کنــی
وارثِ فتــحِ جَمل با ذوالفقــارِ کوچــک ات
می توانی آیه های مــرگ را جـــاری کنــی
جز شهادت هیــچ پایانی سزاوارِ تو نیست
شک ندارم می روی شایسته ســالاری کنی
نوجوانِ من جوان تر می شوی با زخم ها
با علی اکبـــر اگــر همــزاد پنــداری کنی
اشــک می ریزد برایـت شـــاه بیتِ کربلا
ای گُلِ خندان مبــــادا گـریه و زاری کنی
بیـــنِ اقیانــــوسِ نــا آرامِ او آرام بـــاش
شاید اینگونه دلش را هم پرســـتاری کنی
بوسه ای برداری از شش گوشه ی خشکِ لبش
روزه ات را اینچنیـن شـــاهانه افطــاری کنی
آخرِ نامه نوشته بود با یک قطره اشــــک :
آه عبدلله جان باید تو هم کـــاری کنــی …
ابراهیم زمانی قم