از خیمه همه اهل حرم را بردند
از پیش نگاهم جگرم را بردند
بستند تمام یاسها را به طناب
در بنداسارت پسرم را بردند
وقتی که بریدند سرم را ز قفا
انگشتر وخود و سِپرم را بردند
تا مادرخستهام عزادار شود
پیراهن دست مادرم را بردند
آن نیزهسوارها که میخندیدند
بر شانهیخویشتن سرم را بردند
دیدند کسی نیست مرا یار شود
با تیر,توانِ پیکرم را بردند
در پیشنگاه مادری غمدیده
گهوارهیطفل پرپرم را بردند
در خاک نهادم بدنش را اما
قنداقِ علیِ اصغرم را بردند
کردند تمام خیمهها را غارت
حتّی سرطفل مضطرم را بردند
بر نیزه نشسته بودم و میدیدم
با پایبرهنه دخترم را بردند
میدید اباالفضل,ولی با سیلی
بر ناقه سوار و خواهرم را بردند
دیدند که من داغ برادر دارم
مشک وعلمِ برادرم را بردند
افتاد عمودخیمه بر روی زمین
تا آبروی دلاورم را بردند
ایوای یکی میان آتش میگفت
عباس بیاکه معجرم را بردند
همراهِ غزالانِ حریم زهرا
تا شام,دل شعلهورم را بردند
تا زینب بیپناه را زَجر دهند
تا کوفه وشام, خنجرم را بردند
تا مادرماز مدینه آید آنجا
در کنج تنورشان سرم را بردند
رضا باقریان
شمیم عاطفه در کوچه ها رها شده است
دوباره هر شب من رنگ کربلا شده است
وزیده در همه جا عطر سیب حضرت عشق
قسم به ساحت گریه قسم به ساحت عشق
دوباره شوق حرم تا خدا دلم را برد
به عرش روشن کرب و بلا دلم را برد