از غمِ دلم
از غمِ دلم خدا خبر داره
اگه من آه بِکشم اثر داره
مثه من چند نفرو سراغ دارین؟
کهدلِسوختهیشلعهور داره
از چهارسالگیدرد و غمدیدم
تو یهروز قدّ یهعُمر سِتَمدیدم
شمرو با چکمهیهبار توقتلگاه
یه دفعهم توغارت حرم دیدم
دلخوشیهام یهو ناپدید شدن
عموهام جلو چشام شهیدشدن
وقتی برمیگشتیماز بالای تل
موهای دخترامون سفید شدن
دیگه از شام غریبون نمیگم
از رباب و چشم گریون نمیگم
دیگه از اون دوتا دردانهای که
گُم شدن تو اون بیابون نمیگم
راویه مُصیبتای باز شدیم
اسیره یه مُشت یتیمنواز شدیم!!!
تاکه خوب حقّ مونو ادا کنن
سوار ناقهی بیجهاز شدیم
به دلای زخمیمون چنگ میزدن
صورتامونو با خون رنگ میزدن
کوفیا به جای مهمون نوازی
دم دروازه به ما سنگ میزدن
همه قافلهمون خسته بودن
پر و بال مارو بشکسته بودن
من و با رُقیّه تو ورود به شام
نانجیبها به طناببستهبودن
آره من جوهره تو صِدام نبود
آره من رمق تو دست و پام نبود
نون و خرما میآوردن واسه ما!!!
صدقه مگه به ما حرام نبود؟؟؟
پدرم حضرت زین العابدین
لیتَ لمَ تَلِدنی گفت برا همین
آخه دید تو ازدحام توشهر شام
من چجور از ناقه افتادم زمین
محمدقاسمی