شعر عصر عاشورا و شام غريبان

ای جان زینب

 

ای که گرفته صبر من این نام و اسمت

برده تمام هوش من کرب و بلایت

افتاده ای در کربلا ای جان زینب

باشد فدای راه تو این جان زینب


از ظلم قوم کین تنت افتاده در خاک

باشد وداع آخرم با این تن پاک

بین زینبت بردند اسارت ای برادر

من ماندم و اهل حرم ؛ ای جان برادر

 

رأست به راس نیزه و جسمت به خاک است

گوید رقیه : عمه جان , این رأس باب است ؟

بی یار و تنها گشته ام ای جان جانم

زین پس بگریم از غمت آرام جانم

 

رفتی به میدان بلا با حال عطشان

من ماندم و این کودکان زار و نالان

دادی علی و اصغر و عباس و جعفر

کردی تو قربانی رب دادی تو حنجر


بهر عمود دین شکستی قامت من

با رفتنت بردی تو آرام جانم از تن

در کربلا افتاده جسمت غرق در خون

اینک تو بین زینب شده نالان و دل خون


بعد لگد کوب کردن جسمت در این خاک

آمد پلیدی بر سر اینجسم صد چاک

شد رأس تو همراه من تا کوفه و شام

زین پس بگریم از غمت هر روز و هر شام


ای قوم کین دیگر چه خواهین از حسینم

باشد وداع آخرینم با حسینم

 فرشید یارمحمدی

زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با برادر خویش در عبور اسرا از کنار گودی قتله گاه 

 

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا