ای مسافر من
چه عجب یاد دخترت کردی
راه گم کرده ای مسافر من
کاش می شد خبر کنم همه را
با سر آمد پدر بخاطر من
سر زده آمدی، حلالم کن
سر و وضعم اگر مناسب نیست
همه تقصیر هیزم داغ است
طرح پیراهنم که جالب نیست
موی آتش گرفته لجباز است
به پر و پای شانه می پیچد
بین خون لخته های زخم سرم
چقدر ظالمانه می پیچد
مشق دلخواه کودکان این ست
نان و بابا کنار هم باشد
خود بابا نشد سر بابا
نان نشد بوش دست کم باشد
در هیاهوی بعدِ رفتن تو
چند دندان شیری ام افتاد
تا به امروز هر چه که خوردم
مزه ی خون تازه را می داد
میدوم تا دم خرابه و تو
نگرانم شو و صدایم کن
راستی نمی شود بدوم
چاره ای بهر زخم پایم کن
گرچه خیلی گرسنه ام اما
دیگر از بوی دود می ترسم
با وضو کشتنت پدر اما
بیشتر از یهود می ترسم
بین یک کوچه کودکانی را
دیده بودم که دور هم شادند
رفتم آنجا که بازی ام بدهند
همه باهم به جانم افتادند
هیچ کس مثل من نمی داند
که غرورت چقدر می شکند
دختر شاه باشی و رعیت
به لباس تنت اشاره زند
ظاهراً رسم کوفه و شام است
مردهاشان شراب می نوشند
دختران و زنانشان از دم
دامن سنگ دار می پوشند
تا نرفتی سری به عمه بزن
به دل مضطرش نگاهی کن
زحمتم را کشیده حتما از او
هم تشکر هم عذر خواهی کن
آنقدر سنگ خورده ام بابا
که برایم نمانده بال و پری
دخترت پای لنگ قافله است
می شود باخودت مرا ببری؟
حامد خادمیان