بابا من از دنیای بی تو دل بریدم
بابا من از دنیای بی تو دل بریدم
یک روز خوش بعد از تو در دنیا ندیدم
هر چند که دیر آمدی عیبی ندارد
شکر خدا امشب به دلدارم رسیدم
خیلی شبیه مادرت زهرا شدم…نه؟
با این دو چشم تار و گیسوی سپیدم
این زجر یاغی دخترت را زجر می داد
از ترس او در بین صحرا می دویدم
از روی ناقه تا زمین خوردم مرا زد
من ضربه ی دستان سنگینش چشیدم
در راه شام از خستگی خوابیدم اما
از خواب با ضرب لگدهایش پریدم
هم گوش من سنگین شده هم پلک هایم
طوری کتک خوردم که یک ماهه خمیدم
وقتی که دشمن برد ما را بین بازار
من هم شبیه تو خجالت می کشیدم
هر چند بالم سوخته با این همه باز…
…هر شب به یاد عمه و بزم یزیدم
یک مرد شامی بین مجلس حرف بد زد
آن حرف زشتی که به عمه زد شنیدم
خیلی تحمل می کنم درد کمر را
چاره ندارم…از علاجش ناامیدم
من را ببر با خود…نمی خواهم بمانم
بابا من از دنیای بی تو دل بریدم…
علی سپهری