باب حاجات
ای ولی الله گهواره نشین
دستهایت پرچم فتح المبین
گریه هایت خطبه های حیدری
حجت کبرای محشر! محشری
پیرهای کاروان را مقتدا
بند قنداقت عمود خیمه ها
نور مات نور ربانی تو
لشگری مات رجزخوانی تو
ای سپاه کافران را خط شکن
مستجاب الدعوه مثل پنج تن
باقیات الصیالحاتی یا علی
حسرت آب فراتی یا علی.
کهیعص سوره ای
روح هر ادعیه ی ماثوره ای
از حرم آمد صدای آب آب
بین خیمه زد بروی سر رباب
آه مادر بین چشمت خواب نیست
هی زبانت را نچرخان!آب نیست
بار دیگر تب سراغت آمده
سیب سرخم!صورتت تاول زده
بی قرارم تند قلبم میزند
نبض هایت نامنظم میزند
مینشینم باز هق هق میکنم
حرفی از رفتن نزن دق میکنم
این جماعت با علی ها دشمن اند
اصغر و اکبر ندارد میزنند
تاکمی نیرو به بازو میدهند
هر جوابی را سه پهلو میدهند
چه کنم روضه زبانش قاصر است
حرمله تیروکمانش حاضر است
وای اگر بابای تو گریان شود
بین میدان و حرم حیران شود
حق بده اینقدر حالم مضطر است
حنجرت از برگ گل نازک تر است
جانمادر تیر خوردی پر نزن
دست و پا در پیش این لشگر نزن
خون تو هرگز نمیریزد زمین
میبرند آن را سوی عرش برین
غم مخور خونت شفاعت میکند
حضرت زهرا بزرگت میکند
سید پوریا هاشمی