امشب گناهِ دل را با آبِ توبه شستم
من با خدای خوبم عهدی دوباره بستم
گفتم که بارالها! من عبدِ رو سیاهم
چون پرده ی حیا را با هر گنه گسستم
از لطفِ بیکرانت یک فرصتی دگر ده
شاید که فائق آیم از هر چه فعلِ پستم
خود شاهد و گواهم در ورطه ی گناهم
بر خوانِ رحمتِ تو بی معرفت نشستم
در شکرِ نعمتِ تو من فاقدِ سپاسم
در کفر و ناسپاسی آخر بگو که هستم؟
آگه ز هر خطایم امّا سر از ندامت
در دفترِ تمرّد تقصیرِ در الستم
اغماض از خطا کن این رو سیه ببخشا
آن روز اگر تو دادی پرونده ام به دستم
یارب تفضّلی کن بر بنده ی حقیرت
در کوی حق پرستان از جان تو را پرستم
ای منتهای رحمت بر من عنایتی کن
گر چه سر از جهالت عهدِ تو را شکستم
یا رب ز درگهِ خود این روسیه مرانی
من هر که هر چه هستم آن بنده تو هستم!
هستی محرابی