شعر اربعین

بانو

پاییز بودن ، بــــرگ های زرد می خــواهد
باران سرودن اشک های سرد می خــواهد
از درد گفتن سینه ای پُر درد می خــواهد
از زینبِ کبــــری نوشتن مرد می خــواهد

زینب فقط درد و فقط رنج و فقط غم نیست
بانـــویِ ما بانـــویِ اشک و آه و ماتــم نیست

از جنسِ ایثار و شَرَف ، مهدِ شجاعت بود
دریایِ صبر و استقامت ، کــوهِ غیـرت بود
با دست هــایِ بسته هم در اوجِ قدرت بود
خطبه به خطبه پند و اندرز و نصیحت بود

تاریخ را سرشـــار از شـــورِ شهامـت کرد
با خطبه هایش زینبِ کبری قیامـــت کرد

گفتند این زن کیست ؟ حیدروار می ماند
در خطبه خوانی چون علی قهّار می ماند
وقتی غضب دارد قسیــــم النّار می ماند
ماننـــد تیــــغِ حیــــدرِ کــــرّار می مانــد

گفتند این زن نیست … قرآنِ کریم است او
ناموسِ ” بسم الله رحمنِ الرّحیم ” است او

پایان کارش نیست … اینجا تازه آغاز است
از مرگ باکی نیست وقتی بالِ پرواز است
یک شیر در زنجیر هم باشد سرافراز است
پرونده ی کرب و بلا امروز اگر باز است –

از علم و آگاهی و بیداریِ زینب هاســـت
اسلام مدیــــونِ فداکاریِ زینب هاســـت

زینب قرارش رفـــت امّا بــــاورش هرگز
دار و ندارش رفـــت امّا معجـــرش هرگز
یعنی نخواهد رفت معجر از سرش هرگز
آری بـــرادر رفت امّا خواهــــرش هرگز –

ساکت نخواهد ماند و غیرت یاد خواهد داد
کــــاخِ ستم را خطبه اش بر باد خواهد داد

حالا به گردِ شــــمعِ او پروانــه می آینـــد
پروانــــه ها دارند مظلومانــــه می آینـــد
کوچِ پرستوهاست سمتِ خانه می آینــــد
با گوهری جا مانده در ویرانه می آینــــد

از شــــام دارد واژه واژه نــــور می آیـــد
زنگِ صــــدایِ کـاروان از دور می آیـــد

 ابراهیم زمانی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا