باور نمی کنم
باورنمی کنم که رسیدم کنار تو
باورنمی کنم من و خاک دیار تو
یکاربعین گذشته و من پیر تر شدم
یکاربعین گذشت و شدم همجوار تو
یکاربعین اسیر بلایم اسیر عشق
یکاربعین دچار فراقم دچار تو
یکاربعین دویده ام و زخم دیده ام
دنبالناله های یتیمان زار تو
یکاربعین بجای همه سنگ خورده ام
یکاربعین شده بدنم سنگ سار تو
یکاربعین به گریه ی من خنده کرده اند
لبهایقاتلان تو و نیزه دار تو
مثلرباب مثل همه تار تر شده
چشمانخسته ی من چشم انتظار تو
روزتولدم که زدم خنده بر لبت
باورنداشتم که شوم سوگوار تو
باتیغ و تیر و دشنه تو را بوریا کنند
باسنگ و تازیانه مرا داغدار تو
یادمنمی رود به لبت آب آب بود
یادمنمی رود بدن غرقه خار تو
ماندهصدای حرمله در گوش من هنوز
پستیکه نیزه زد به سر شیرخوار تو
حالاسرت کجاست که بالای سر روم
گریمبرای زخم تن بی شمار تو
مننذر کرده ام که بخوانم در علقمه
صدفاتحه برای یل تکسوار تو
حسن لطفی