باور نمی کنم
باور نمی کنم سر نیزه سرت بود
این تکه پاره ها به زمین پیکرت بود
باید کفن به وسعت صحرا کنم تو را
هر جا نظر کنم بدن اطهرت بود
باور نمی کنم که تو باشی برادرم
تنها میان دشمن دون خواهرت بود
حالا که روی نیزه شدی پس نگاه کن
باران خنجراست که بر حنجرت بود
باور نمیکنم که به انگشت ساربان
ای جان من فدای تو انگشترت بود
حتی زخواهرت تو مکن این سوال را
پس خواهرم چه شد که چنین معجرت بود
باور نمیکنم که دو دست کنار آب
دستان ساقی حرم و لشگرت بود
همسایه ی به نیزه شده سر کنار تو
راس عمود خورده ی آب آورت بود
باور نمیکنم که به دستان خونی ات
شش ماهه ی بریده گلو اصغرت بود
ای از قفا بریده سرت را عدوی تو
سمت کدام خیمه نگاه ترت بود
باور نمیکنم که تو تسبیح وا شده
این پیکر تنیده به خون اکبرت بود
قدری اذان بگوکه نگویند خارجیست
زیرا کنار راس تو پیغمبرت بود
در این طرف نظاره مکن ای برادرم
آتش گرفته موی سر دخترت بود
باور نمیکنم که به گودال قتلگاه
این خانم خمیده ترین مادرت بود
میلاد یعقوبی