شعر روز عرفه

با امید غفران آمدم..

بعدِ آن شبها که با امید غفران آمدم…
بار دیگر محضرت العفو گویان امدم

فکر کردی چون گنهکارم نمی ایم دگر؟؟
نه عزیزم! با همین بار گناهان آمدم!

من تورا که میشناسم ،تو نمیگیری به دل..
گیرم اصلا با گناهان دوچندان آمدم

این غرورم را نبین! ردم کنی دق میکنم
بی پناهم بی کسم خیلی پشیمان آمدم

آن جوانِ عاصیِ سرمست دیگر نیستم..
سن و سال از من گذشته دیده گریان آمدم

خواستی راهم‌ نده اما نگو در هم نزن
تو‌ که میبینی دم این خانه حیران آمدم

میهمان یعنی حبیب تو،مزاحم نیستم
سفره ات را باز کن حالا که مهمان آمدم

مشکلم مشکل گشا دارد که آن هم حیدر است
روی کردم به نجف گفتم علی جان آمدم

من دلم شور محرم میزند کاری بکن..
از تو پنهان نیست تا اینجا پریشان آمدم

تازه فهمیدم که قدر روضه را نشناختم
سالها در روضه آقا چه آسان آمدم

کربلا آماده شو، دیگر حسینت راهی است
به هوای قافله سوی بیابان‌ آمدم

مسلمش روی قناره ،او خودش صحرانشین
کوچه های کوفه را دیدم هراسان آمدم

من خبر دارم که ارباب مرا بد میکشند
به هوای بوی پیراهن به کنعان امدم

یک نفر با شمر میگوید که ذبحش مال تو
شمر میگوید که جسمش را بچرخان! آمدم!

آی مردم ذبح نه!والله اقا نحر شد
بوی خون می اید از شعرم، به پایان آمدم

سید پوریا هاشمی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا