شعر مناجات با خدا

بوی بهاران آمده

مژده ای تقویم ها ! بوی بهاران آمده
فصل یخبندانِ دلتنگی به پایان آمده

سفره‌دارِ سی شبِ ماهِ مبارک ، اَلسَّلام!
پهن کن خوانِ وسیع‌ات را که مهمان‌ آمده

اول ماه آمدم با کوله‌‌ی شرمندگی
باز کن آغوش گرمت را ، پشیمان آمده

معصیت ، قلبِ گرفتارِ مرا بیمار کرد
دردمندِ دام ها دنبال درمان آمده

خَلق از من رو گرفتند و تو رو کردی به من
این تویی که وقت تنهایی..، شتابان آمده

تو نبودی ، منجلاب نَفْس غرقم کرده بود
ریسمان لطف تو در اوج بحران آمده

با همین آلودگی‌ها دوستت دارم خدا
عاشقت با نیّت جبرانِ خُسران آمده

هر زمان بی‌کَس‌ شدم ، زهرا به فریادم رسید
چادر مادر به دستِ طفل گریان آمده!

لانه ام طوس است..،جلد آستانِ مشهدم
این زبان‌بسته به پابوسی سلطان آمده

در جواب هر رضا مستانه گفتم : مــرتــضــیٰ
مزّه ی انگورِ حیدر زیر دندان آمده

من به این و آن سپُردم در نجف خاکم کنند…
وقت کفن و دفن می بینم پدر‌جان آمده

بی قرارم..،مایه ی آرامش من کربلاست
بر مشام جانِ من عطری ز جانان آمده

روزه‌دارِ تشنه ذکرش می شود : عطشان حسین!
یاد شاهی که تک و تنها به میدان آمده

عاقبت کهنه‌حصیرِ ده تنش را جمع کرد…
چه بلایی بر سرِ آن جسم عریان آمده

بردیا محمدی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا