شب ها به پای نیزه مناجات می کنم
وقتی به روی نیزه تماشات می کنم
هر روز ظهر مشک به دوشم ببین که آب
بین همه برای تو خیرات می کنم
هرجا که روضه خوانده ام آن وقت شمر را
با سنگ و تازیانه ملاقات می کنم
از دست حرمله که پیشت نیامدم
با این لباس پاره مراعات می کنم
خولی نشسته است و ادا در میاورد
لج کرده است بس که تماشات می کنم
هر روز پای نیزه ی سقا شکایت از
چشمان شور مردم شامات می کنم
هر بار دیده ام سر تو روی نیزه نیست
در زیر پای حرمله پیدات می کنم
احمد شاکری