تمام قدرت
نماز صبح دو عالم شود قضا گر او
چو لحظه ای بِدَمد یا کِشد نقاب از رو
دو چشم چشمه ی آب حیات و لعل لبش
به دردهای دو عالم بُوَد همین دارو
فتد به راه همان سیل خون که میدانی
به ناز و غمزه بیافتد تکان دهد ابرو
ز عطر و بوی خوش گلعذار بی مثلش
شدست باغ جنان باطراوت و خوشبو
ظرافتی ست میان لب و دهن اما
حکایتی ست به شانه سیاهیِ گیسو
میان سینه ی او خود قیامتی برپاست
مگر زدند ملائک به اتفاق اردو
به غایت است و نهایت تمام خوبی ها
کمال حُسن خدا در جمال این مه رو
بُوَد یکی زمریدان حضرتش خورشید
که پیش طلعت نیکوی او کُند سوسو
شرافت است برای کسی چنان یوسف
اگر به محضر زیبایی اش زند زانو
بهشت با همه، فرّ و شکوه خود هر روز
حیات خانه و ایوان او کُند جارو
تمام عزّت حق در وجود این هیبت
تمام قدرت حق در میان این بازو
سواره یا که پیاده نمی کند فرقی
برای آنکه کِشد فتنه را به زیر از رو
چه اتفاق عجیبی به لشگر کفر است
نه دست مانده نه سر در سراسر نیرو
میلاد یعقوبی