شعر مصائب اسارت كوفه

تنور

تنور

قدم قدم سر پاک تو رفت و جا ماندم
برات عید گرفتند و در عزا ماندم

چه حکمتی ست که این گوشه جاشدی حتی
اسیر مطبخ نامردها شدی حتی

شکستن از غم هجر تو قسمت من بود
سرتو بود و تنوری که نیمه روشن بود!

به تو شبانه چه شبها که سرزده زهرا
بجای من به طواف تو آمده زهرا

بگو که موی تو هم مثل من به هم خورده
میان آتش و از سوختن یه هم خورده

بگو چه کرد حرارت به زخم صورت تو
که سوخت مادر من موقع زیارت تو

سید پوریا هاشمی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا