شعر شهادت امام حسن عسكری (ع)

تو کریمی و ما گدا هستیم

تو کریمی و ما گدا هستیم
آسمانی… شبیهِ بارانی
گرچه عنوانِ عسکری داری
حَسنِ دومِ کریمانی

ای که مافوق این و آن هستی
لشکرت صف کشیده در بالا
عرش تا فرش تحتِ فرمانت
همه مادونِ شوکتت آقا!!!

ما کنارِ مزارِ تو دیدیم
در ضریحِ تو عشق، لبریز است
تجربه کرده‌ایم و می‌گوییم
در حریمت بهشت، ناچیز است

به صفایِ حریمِ قُدسیِ تو
دلِ ما جملگی شده پا بَست
چون گدایانِ سامرا ما نیز…
جَمعمان جمع، پیشِ سرداب است

تو و ایل و تبارتان هستید…
تا ابد باعثِ نجاتِ بشر
پسرِ توست آنکه از اول…
بوده مقصودِ آلِ پیغمبر

حیف از روزگار و بَد عهدی
قَدرِ تو ماند غافل از این دَهر
در عزایِ تو ابرِ بارانیم
جگرت پاره پاره شد از زهر

خونِ دل، از لبت چکید آخر
رویِ لبهایِ تو که چین افتاد…
رَمَقت رفت از تنِ بی حال
عرش آن لحظه بر زمین افتاد

جگرت جایِ خود که از آن زهر
به تنت استخوان، تَرَک برداشت
ضعف افتاد رویِ پاهایت
طاقِ هفت آسمان، تَرَک برداشت

هر که رفته به سامرا گفته
غُربتِ تو هنوز پا بر جاست
لحظه هایِ غروب در حَرَمت
سخت دلگیر، مثلِ عاشوراست

حج نرفتی و جَدِ مظلومت
آخرش حَجِ نا تمامی داشت
ای به قربانِ آن تن مجروح…
آخرین دم عجب قیامی داشت

از قیامش به سجده ای افتاد
جدتان تشنه بود در گودال
خواهرش خیره شد به جسمی که
با سُمِ اسبها شده پامال

لحظه هایِ غروبِ عاشورا
رفت خورشید، بر سرِ نیزه
وَ سرِ سنگ خورده قرآن خواند…
پیشِ زینب، به منبرِ نیزه

مهدی قربانی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا