شعر شهادت حضرت عباس (ع)

تیغ ازکمین

تیغ ازکمین دو دستِ تنم راگرفت و بُرد
تا گاهواره پَرزدنم را گرفت و بُرد
از پشت نخل هایشریعه تبر به دست
گل برگ‌هاییاسمنم را گرفت و بُرد
یک دشت نیزهحُرمتِ سی سال منصبِ
 


ساقیِ تشنه‌هاشدنم را گرفت و بُرد
یک لشکرِ حسود وهزاران هزار تیر
امیدِ آب داشتنمرا گرفت و بُرد
تیری تمامِآرزویم ریخت رویِ خاک
مشکی که بود دردهنم را گرفت و بُرد
رویی که با سکینه(س)شومرو به رو نبود
چَشمانِ رو به روشدنم را گرفت و بُرد
ضربِ عمودِ‌آهنمانداخت بر زمین
در خاک و خونتوانِ تنم را گرفت و بُرد
سویِ خودش کشیدمرا هر کسی رسید
با نیزه عضویازبدنم را گرفت و بُرد
با چکمه تیرهایتنم را شکست و ریخت
آن بی‌حیا کهپیرهنم را گرفت و بُرد
دستی کریم بر سرِ‌زانو سرم گذاشت
با بوسه بوسه اشمَحَنم را گرفت و بُرد
تا خیمه رویِشانه‌ی قد کمانیش
داغِ ز شرمسوختنم را گرفت و بُرد
دیدم ز نیزه وقتِاسیری به کوچه ها
زنجیر دستِ سینه‌زنمرا گرفت و بُرد

عیلرضا شری

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا