شعر ولادت امام رضا (ع)

جانم رضا(ع)

چشم خود را بستم و دیدم حرم را بازهم
احترام خادمانِ محترم را بازهم

بین من با تو فقط یک چشم بستن فاصله‌است
احتیاجی نیست بردارم قدم را بازهم

چشم خود را بستم و دیدم که با نقاره‌ها
در دلم کوبیدن باب‌الکرم را بازهم

چشم خود را بستم و دیدم که قبلِ آمدن
می‌کشیدی بر گناهانم قلم را بازهم

چشم خود را بستم و دیدم شبی با ویلچر
می‌برم آهسته سمتت مادرم را بازهم

از کریمان”خانی”اش در گوشی‌ام آواز خواند
قلب من می‌خواند با او ” آمدم ” را باز هم

چشم خود را بستم و دیدم که دادی زودتر
حاجت آنکه نمی‌آید حرم را بازهم

چشم خود را بستم و دیدم خودت برداشتی
بی صدا از شانه‌هایش بارِ غم را باز هم

چشم خود را بستم و خواندم میان صحن تو
زیر لبها شعرهای محتشم را بازهم

بازکردم چشم را دیدم به دستم داده‌ای
تو برات کربلایی پشت هم را بازهم

آنقدر دادی مکرر در مکرر دَم‌به‌دَم
تا بگویم تا قیامت “بازهم” را بازهم

هرکسی هرجا که باشد پَر به مشهد می‌کشد
یاااااا علی موسی الرضااااا را تا که با مَد می‌کشد

بسکه مشتاق‌اند دلها بر خراسانِ رضا
سِیل آمد سیل هم شد باز مهمان رضا

شستنِ دلهای ما هیچ است وقتی دیده‌ایم
آب هم تطهیر می‌شد زیر باران رضا

این حرم بسیار دیده سالها و قرنها
سیلِ اشک زائران و سیلِ احسان رضا

اولیا جمع‌اند شبها در حرم فهمیده‌اند
فاطمه هرشب می‌آید در شبستان رضا

باید از دُرّ نجف می‌ساختند این قبله را
من نجف را دیده‌ام در پیش ایوان رضا

در حرم بودم در و دیوار می‌گفتند علی
هِی گریبان می‌درم با هر علی‌جانِ رضا

ما از این آقا خدا تنها خدا را خواستیم
مابقی را خواستیم از زیردستانِ رضا

کوزه‌ام سیرابِ آب سرد سقاخانه‌ام
بی نیاز از دست میکائیلم از نان رضا

اقتداری هست اگر با ما فقط الطاف اوست
چارده قرن است نام ماست ایران رضا

وقت جان دادن خدایا کاش با این جان دهم
ای به قربان حسین و ای به قربان رضا

در شلوغی یاد چشمان غریبت سوختیم
ما همه یک عمر با یابن‌الشبیبت سوختیم

حسن لطفی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا