کسی که دستِ لطفش ، جانِ آهو را رها کرده،
کجا دست گنهکار و سیه رو را رها کرده؟
به هرسو میروم ، بویِ خوشِ عطرِ بهشت آید،
در این درگاه، یزدان، باغِ شب بو را رها کرده
شنیدم حافظِ شیراز وقتی دید ایوان را
نوشتن از خمِ محراب و ابرو را رها کرده
شنیدم چشمِ شاهی بر دوتا گلدسته ات افتاد
خبر آمد که تخت و برج و بارو را رها کرده
برای اینکه از گَردِ حریمت سُرمه بردارد
شنیدم خادمت در صحن، جارو را رها کرده
طبیبی تا نگاهش بر کرامات شما افتاد
شنیدم نسخه پیچی های دارو را رها کرده
شنیدم از لبِ مادر که نزدیک ضریحِ تو،
به شوقِ بردنِ نامت ، النگو را رها کرده
سه دفعه زائر خود را کرامت میکند سلطان
ضرر کرده کسی که دامنِ او رها کرده
مهران قربانی