عمریست که هستیم مسلمان حسن جان
عمریست دخیلیم به دامان حسن جان
ما ریزه خورِ سفره ى احسان حسن جان
تنها قسم مادر او جان حسن جان
زهراست در این بزم پریشان حسن جان
نام دگر عشق فقط نام حسن بود
مستىِ دلم از مى و از جام حسن بود
در دام حسینیم…نگو دام حسن بود
خورشید طلوعش فقط از بام حسن بود
والله که عالم شده حیران حسن جان
صد قبله فداى خم محراب نگاهش
صد حاتم طاعى بنِشسته سر راهش
ناهید و زُحل ریخته از زلف سیاهش
فرمانده ى ما اوست و ما عضو سپاهش
ما را بنویسید غلامانِ حسن جان
خورشیدِ تماشایى آفاق على بود
این آینه ى جذبه ى اخلاق على بود
در جنگ جمل نیروى خلاق على بود
در کل،حسن آئینه و مصداق على بود
مست است دلم از دم قرآن حسن جان
از حا ى حسن روى لبم پر ز عسل شد
با نام حسن هر سخنم نیز غزل شد
بین من و عقل و دل آشفته جدل شد
بنده ست!چرا پس به خداوند بدل شد؟؟
تصویب شد!عالم همه قربان حسن جان
اندیشه ى ما بیشتر از حد خیال است
در هر نفس ما به خدا شوق وصال است
اى آنکه میان سر تو جنگ و جدال است
با آل سعودیم که گویند:محال است!!
یک روز بسازیم شبِستان حسن جان
اى گل پسر حضرت زهرا!به که رفتى؟
اى دست به دامان تو دریا،به که رفتى؟
اى صاحب اعجاز و کرم ها!به که رفتى؟
ذهنم شده درگیر که آقا،به که رفتى؟
مستیم..بده باده و پیمانه حسن جان
تو امر نما،جان به فدایت کنم آقا
هر شب سر افطار هوایت کنم آقا
من بغض کنم..گریه برایت کنم آقا
با چشم پر از اشک صدایت کنم آقا
آن وقت بگویى که اى جانِ حسن جان…
آرمان صائمى