حسین جان
خُلقِ ما را به باده خو بدهید
از سرِ صبح ذکرِ – هو – بدهید
دستِ تقدیر ، قدرِ یک خوشه
مِیِ انگور بر گلو بدهید
یقه پاره نموده ی هجرم
با وصالش یقه رفو بدهید
من که چشمم به پیر کنعان بود
بویِ یار آورید و سو بدهید
معصیت های دیده ام را با
زمزمِ اشک شست و شو بدهید
.
مثل مادر که طفل گم کرده ست
اضطرابی به جست و جو بدهید
مردنم پایِ روضه باشد و بعد
مرده ام را به مرده شو بدهید
کفنم هم کنید با این شرط
هر چه برده حسین ، همو بدهید
کاش خاکم کنید در حرمش
کاش تعجیل آرزو بدهید
جایِ کافور در دلِ قبرم
کمی اسفندِ روضه بو بدهید
گفت هر حاجتی ز من دارید
به ابالفضل سمت و سو بدهید
رو به باب الحوائج آوردم
سگِ عبّاس را سبو بدهید
بر سرِ کویِ صاحبش سگ را
لااقل جلوه ای نکو بدهید
از پرِ آبروی آب آور
پر و بالِ مرا رفو بدهید
پای من را به علقمه بکشید
قطره را راه سمتِ جو بدهید
هم ابالفضل را به جان حسین
هم حسین را قسم به او بدهید
جانِ آن مشکِ آبرو رفته
به دو چشمانم آبِ رو بدهید
در قنوت نماز بر دستم
حسرتِ دست های او بدهید
قسمِ تشنگیِّ اصغر را
به پدر نه ، به این عمو بدهید
دمِ آخر به شمر رویی زد ؛
آب بر اصغرش بگو بدهید
بی وضو محضرِ حسین نرود
خاک و خون یاریِ وضو بدهید
ایمان دهقانیا