شعر شهادت حضرت عباس (ع)

حضرت دریا

قبله گاه تمامی دلها
لشکر عشق حضرت سقا

دستهایی به استقامت کوه
چشم هایی به وسعت دریا

خواهرش ان یکاد می خواند
مثل کوه ایستاده در صحرا

همه ی دشت را بهم گره زد
با نگاهی امیر بی همتا

علمش را به روی دوش گرفت
همه جمعند دور او حالا

همه جمعند پشتشان قرص است
همه حتی حسین در اینجا

همه شان اقتدا به او دارند
همه مانند زینب کبری

روی مرکب نشست و ذکر گرفت
نام نامی حضرت زهرا

تازه معلوم شد که آمده است
آذرخشی ز غیرت مولا

گردبادی شد و هجوم آورد
از یمین و یسار کرب و بلا

(ملک الموت از نفس افتاد)
بس که سر ریخته است او اما…

حیف که تشنگی امانش برد
وسط معرکه در آن غوغا

رفت و مشکش به کام آب سپرد
پرشده مشک حضرت دریا

خواست تا سمت خیمه برگردد
منتظر بوده دختری تنها

تیر یک بی حیا امیدش ریخت
شیر شیرخدا امیدش ریخت

مشک تا در برابرش پاشید
آه امید آخرش پاشید

بانگ تکبیر او بلند نشد
شاه فهمید لشکرش پاشید

ناگهان سیل تیر آمد و بعد
چشم در خون شناورش پاشید

دختری دست و پای خود گم کرد
مادری قلب مضطرش پاشید

بی حیا بی هوا عمود کشید
آه زینب نبین سرش پاشید

پای زهرا به کربلا واشد
پیش چشمان مادرش پاشید

پیکرش هم دگر به غارت رفت
دید آقا برادرش پاشید

سر و دستش جدا جدا شده بود
آه عباس پیکرش پاشید

احمد شاکری

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا