شعر مناجات با خدا

خدای غفار

خدای غفار

آمده بنده ی گنهکاری
به سرای خدای غفاری

شب تاریک امدم پیشت..
باخودم گفته ام که بیداری!

همه کاری برای من کردی!
من برایت نکرده ام کاری!

بدیم‌ را همه بروم‌ زدند
تو برویم چرا نمی آری؟!

تو چرا اینقدر به فکر منی؟
من چه دارم به غیر سرباری؟!

آنقدر گریه میکنم‌امشب..
تا بفهمم که دوستم داری!

بی حساب و کتاب عفوم کن
وای اگر دانه دانه بشماری

هرچه هستم دل خراب مرا
در نجف کرده ای تو معماری

پشت من گرم مرتضی علی ست
چه غم از غصه و گرفتاری

گریه ی بر حسین رزق من است
هم سحر هم‌ زمان افطاری

کربلا مزه میدهد رمضان
روضه مشک گریه و زاری

عمو از نخل ها عبور نکرد
شد گرفتار ضربه ای کاری!

غارتش میکنند یک لشگر
به سرش ریختند بسیاری

آن ابالفضل خوش قدو قامت
از تنش مانده است مقداری

بچه هاگریه میکنند همه
وای ازداغ بی علمداری

زینب ومردهای بی غیرت
زینب وچشم های بازاری

سید پوریا هاشمی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا