شعر مناجات با خدا
خدای من
جمع عباداتم فقط تکرار باشد
سویت نمی آیم مگر اجبار باشد
محروم قرب تو شدم گاهی نگاهی
دل مرده گشتم بر دلم زنگار باشد
هر دفعه توبه کرده ام من را ز رحمت
بخشیدی و گفتم همین یکبار باشد
درمان مده درد مرا من بی وفایم
چون بی وفا خوب است که بیمار باشد
در بین خوبانت گنه کاری رسیده
باشد نبخش او را ، ولی بگذار باشد
بعد گناهانم مرا خنده زمین زد
حاشا که بنده فکر استغفار باشد
آخر چه کردم روی یارم را ندیدم
در هر سحر چشمم به راه یار باشد
دل را سپردم بر حسینم پس الهی
جز صاحبش دل از همه بیزار باشد
با گریه زینب گفت : از چه ای برادر
نقش هلالی بر تنت بسیار باشد ؟
یکجا برادر در میان قعر گودال
خواهر میان کوچه و بازار باشد
کرب و بلا مادر تماشا کرد اما
یکجا خودش بین در و دیوار باشد
عرفان ابوالحسنی