خواب دیدم که گل روی تو پر پر می گـشت
و لبت بسکه ترک داشت ز خون تر می گشت
خواب دیدم نفس ِتـــــنگ کبوترها را
قفس دست شما را که پُر از پَـر می گشت
خواب دیدم نظرت کـار مســـیحا می کرد
هرچه پـــر بود کــنار تو کبوتر می گشت
راستی گوشـه ای از خواب مرا آزرده
که چرا ازحرمت چشم تــرت بر می گشت
بی مهابا که دلم در دل آتــــش می سوخت,
قحطی آبکه نه…. قحطی معجر می گشت
هرکه ازکاشـته نـیزه خود بر می داشت
هرکسی پارچه ای داشــت پی سر می گشت
زیر باران پر از سنگ و شن و خاک و کلوخ
افق دید مـن و چشم تو کمتر می گشت
صحبت ازنعل که شد لعل لبت ریخت زمین
سینه دشـت زعطر تو معطر می گشت
گرچه بـودند در اطراف تنـــت خیلی ها
دور شش گوشه ای ازجسم تو مادر می گشت
تکـــیه ام داده بـه دیــوار بلند حاشا
آخر خواب که انگار مــقدر می گشت
خوب شدنیزه به دسـتی به کنارت آمد
قاری من,سر تــو در پی منبر می گشت
رضا دین پرور
بسم رب الصبور..
سلام داداش وبلاگ جالب داری اجرت باخانوم حضرت زینب
اگه دوست داشتی از وبلاگ منم دیدن کن خوشحال میشم
یاعلی