سهم من از معشوق یک عمر است هجران است
هجران عاشق در حقیقت عین زندان است
درد فراق یار حتما اذیتش کرده
دیدی اگر که عاشقی پاره گریبان است
عاشق نفس هایش به معشوقش گره خورده
مثل زمینی که حیاتش دست باران است
آخر من از کار دلم سر در نیآوردم
امروز عاشق میشود فردا پشیمان است
کنعان بی یوسف پشیزی هم نمی ارزد
باغ بدون برگ و گل مثل بیابان است
بهتر به حرف طفل مادر گوش خواهد داد
وقتی ببیند کودکش یک گوشه گریان است
من در پی درمان درد خود نمیگردم
دردی که زهرا (سلام الله)میدهد مانند درمان است
حتی دمی هم غصه ی نان را نباید خورد
روزی سائل ها اگر دست کریمان است
باید تمام عمر را گریه برایش کرد
این توصیه از جانب شاه خراسان است
اشک مرا از من بگیرد زود میمیرم
یعنی بقای من به اشک این دوچشمان است
آه از دمی که خواهر مظلومه اش میگفت
اینکه تو داری میکشی جان رسولان است
دست از سرش بردار جان مادرت, بس کن
آخر نمیبینی مگر بی حال و بی جان است
حالا که تو کار خودت را میکنی ای شمر
پس لااقل آبش بده آنقدر عطشان است
ابراهیم لآلی